صدای موزیک رو زیاد کردم که صداهای بچه های کلاس نره تو مخم.
جیغ میزنن و حرف میزنن.
دوستشون دارم و ندارم.
به استاد گفتم خواب جنگ،خواب آغوش و گریه
گفت احساس ناامنی.
تو حیاط دانشگاه راه رفتم و موزیک گوش دادم.
هنوز موزیک تو گوشمه و استاد هنوز نیومده.
دارم به آغوشش فکر میکنم و اشک هایم...اشک هایم....
هم امید دارم برای بهتر شدن و هم ناامیدم.

هم خوشبینم به آدم ها و هم بدبین.