در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی؟
حس خوبی ندارم.
حس خوبی ندارم.
حس خوبی ندارم.
حس خوبی ندارم.
حس خوب...
حس خوب...
4/2/96
حس خوبی دارم.
5/2/96
وقتی یکی از اعضای خانواده رو غمگین میبینم حالم بد میشه.تا وقتی هست میگم و میخندم و وقتی رفت چراغ اتاقمو خاموش میکنم و شام نمیخورم و سعی میکنم پناه ببرم به خواب.
شب ها را دوست دارم.
شب ها میتوانم سکوت را به جان بشنوم.
شب ها میتوانم نبودن ها و بودن ها را دوره کنم.
شب ها میتوانم بی آنکه کسی ببیند خستگی هایم را اشک بریزم.
شب ها میتوانم برنامه بریزم.میتوانم فکر کنم.میتوانم فکر کنم و ناگهان پرت شوم در خواب.
شب ها را دوست دارم برای خودم...
امروز که برگشتم خونه دامن رنگی کوتاهم رو پوشیدم و گفتم آخیش!چه خوب که فصل دامنای رنگی کوتاه رسیده ...
"من فکر میکنم آدم باید احمق باشه که زندگی و بودن تو همچین دنیایی رو دوست داشته باشه. برای سالم موندن و عذاب نکشیدن مجبوریم ادای احمق هارو در بیاریم ."
+حرف بزنید.
زیادی ساکته اینجا....