زندگی همینه

...

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

شب !

شب ها را دوست دارم.

شب ها میتوانم سکوت را به جان بشنوم.

شب ها میتوانم نبودن ها و بودن ها را دوره کنم.

شب ها میتوانم بی آنکه کسی ببیند خستگی هایم را اشک بریزم.

شب ها میتوانم برنامه بریزم.میتوانم فکر کنم.میتوانم فکر کنم و ناگهان پرت شوم در خواب.

شب ها را دوست دارم برای خودم...


۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خوبه دیگه : )

امروز که برگشتم خونه دامن رنگی کوتاهم رو پوشیدم و گفتم آخیش!چه خوب که فصل دامنای رنگی کوتاه رسیده ...

۲۴ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۴۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کمی احمق باش.

"من فکر میکنم آدم باید احمق باشه که زندگی و  بودن تو همچین دنیایی رو دوست داشته باشه. برای سالم موندن و عذاب نکشیدن مجبوریم ادای احمق هارو در بیاریم ."

+حرف بزنید.

زیادی ساکته اینجا....


۲۲ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

روزمرگی.

صدای موزیک رو زیاد کردم که صداهای بچه های کلاس نره تو مخم.
جیغ میزنن و حرف میزنن.
دوستشون دارم و ندارم.
به استاد گفتم خواب جنگ،خواب آغوش و گریه
گفت احساس ناامنی.
تو حیاط دانشگاه راه رفتم و موزیک گوش دادم.
هنوز موزیک تو گوشمه و استاد هنوز نیومده.
دارم به آغوشش فکر میکنم و اشک هایم...اشک هایم....
هم امید دارم برای بهتر شدن و هم ناامیدم.

هم خوشبینم به آدم ها و هم بدبین.



۲۰ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نخون شما این پست رو.

من دلم میخواد تا صبح غر بزنم.تا خود صبح.

گوش شنوا ندارم.

من میتونم بشینم تو وبلاگم پامو بندازم رو پام و غر بزنم.

ولی حتی همین کارم نمیکنم.

من احمقم.

ی احمق دوست داشتنی.

ی احمق دوست نداشتنی.


۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۴۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همه چی ینی همه چی

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

نسبت به همه چی

نسبت به خودم

نسبت به تو

نسبت به زندگی نکبتی

نسبت به خودم

نسبت به خودم

نسبت به همه چی

همه چی ینی همه چی...

+از غر های نصفه شبی!از حقایق!

۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زمین جان آرام باش.

چرا اینقدر زمین نامهربان شده با مشهدی های عزیزمان؟

۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خداحافظی یا بی خداحافظی؟

بهتره چطوری خداحافظی کنیم که هر بار با یادآوری خداحافظی هایمان از آدم ها قلبمان مچاله نشود...چشم هایمان خیس نشود و درد نپیچد در تمام بدنمان؟




۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

رد پایت در خواب هایم...

بغلم کردی و گریه کردم.

این تمام اون چیزیه که تو خواب اتفاق میفته و من جادو میشم.جادو شدن شاید عبارت مناسبی نیست برای توضیحش ولی نمیتونم بهتر از این بیان کنم حالم رو.تمام روز مخصوصا اوایل روز مهم نیست که کجا هستم با یادآوری اش گریه م میگیره.

بغلم میکنی و من انگار ک بعد قرن ها آغوشی پیدا کرده باشم برای گریه اشک میریزم.چرا گریه میکنم؟از دلتنگی؟یا از غصه هایی که برای کسی جز خودم آشنا نیستند؟

راستش نمیدانم.همین حالا هم چشم هایم خیس شدند از یادآوری اش.

ممنونم که سکوت میکنی و اجازه میدهی گریه کنم.

ممنونم که آغوش صمیمانه ای داری و دوستم داری و دوستم داری ....

باید از تو تشکر کنم؟یا از ناخودآگاهم؟

نمیدانم.

اما دوست دارم از تو تشکر کنم(میفهمی اینکه دوست دارم از تو تشکر کنم یعنی چه؟یعنی دوست دارم که برای لحظه ای حس کنم هستی و کاری....یعنی مثل تمام ......هیچ.مهم نیست)

دوستت دارم و میبوسمت....



۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سلام : )

برگشتم که باز هم بنویسم.


+قول میدم به خودم دیگه به این راحتیا این خونه رو رها نکنم .


۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰