بغلم کردی و گریه کردم.

این تمام اون چیزیه که تو خواب اتفاق میفته و من جادو میشم.جادو شدن شاید عبارت مناسبی نیست برای توضیحش ولی نمیتونم بهتر از این بیان کنم حالم رو.تمام روز مخصوصا اوایل روز مهم نیست که کجا هستم با یادآوری اش گریه م میگیره.

بغلم میکنی و من انگار ک بعد قرن ها آغوشی پیدا کرده باشم برای گریه اشک میریزم.چرا گریه میکنم؟از دلتنگی؟یا از غصه هایی که برای کسی جز خودم آشنا نیستند؟

راستش نمیدانم.همین حالا هم چشم هایم خیس شدند از یادآوری اش.

ممنونم که سکوت میکنی و اجازه میدهی گریه کنم.

ممنونم که آغوش صمیمانه ای داری و دوستم داری و دوستم داری ....

باید از تو تشکر کنم؟یا از ناخودآگاهم؟

نمیدانم.

اما دوست دارم از تو تشکر کنم(میفهمی اینکه دوست دارم از تو تشکر کنم یعنی چه؟یعنی دوست دارم که برای لحظه ای حس کنم هستی و کاری....یعنی مثل تمام ......هیچ.مهم نیست)

دوستت دارم و میبوسمت....