زندگی همینه

...

نخون شما این پست رو.

من دلم میخواد تا صبح غر بزنم.تا خود صبح.

گوش شنوا ندارم.

من میتونم بشینم تو وبلاگم پامو بندازم رو پام و غر بزنم.

ولی حتی همین کارم نمیکنم.

من احمقم.

ی احمق دوست داشتنی.

ی احمق دوست نداشتنی.


۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۴۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

همه چی ینی همه چی

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

تهوع

نسبت به همه چی

نسبت به خودم

نسبت به تو

نسبت به زندگی نکبتی

نسبت به خودم

نسبت به خودم

نسبت به همه چی

همه چی ینی همه چی...

+از غر های نصفه شبی!از حقایق!

۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زمین جان آرام باش.

چرا اینقدر زمین نامهربان شده با مشهدی های عزیزمان؟

۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خداحافظی یا بی خداحافظی؟

بهتره چطوری خداحافظی کنیم که هر بار با یادآوری خداحافظی هایمان از آدم ها قلبمان مچاله نشود...چشم هایمان خیس نشود و درد نپیچد در تمام بدنمان؟




۱۶ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۳۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

رد پایت در خواب هایم...

بغلم کردی و گریه کردم.

این تمام اون چیزیه که تو خواب اتفاق میفته و من جادو میشم.جادو شدن شاید عبارت مناسبی نیست برای توضیحش ولی نمیتونم بهتر از این بیان کنم حالم رو.تمام روز مخصوصا اوایل روز مهم نیست که کجا هستم با یادآوری اش گریه م میگیره.

بغلم میکنی و من انگار ک بعد قرن ها آغوشی پیدا کرده باشم برای گریه اشک میریزم.چرا گریه میکنم؟از دلتنگی؟یا از غصه هایی که برای کسی جز خودم آشنا نیستند؟

راستش نمیدانم.همین حالا هم چشم هایم خیس شدند از یادآوری اش.

ممنونم که سکوت میکنی و اجازه میدهی گریه کنم.

ممنونم که آغوش صمیمانه ای داری و دوستم داری و دوستم داری ....

باید از تو تشکر کنم؟یا از ناخودآگاهم؟

نمیدانم.

اما دوست دارم از تو تشکر کنم(میفهمی اینکه دوست دارم از تو تشکر کنم یعنی چه؟یعنی دوست دارم که برای لحظه ای حس کنم هستی و کاری....یعنی مثل تمام ......هیچ.مهم نیست)

دوستت دارم و میبوسمت....



۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سلام : )

برگشتم که باز هم بنویسم.


+قول میدم به خودم دیگه به این راحتیا این خونه رو رها نکنم .


۱۳ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

معنای “فهمیدن” چیست؟

بیگ بنگ: همه ی ما کمابیش لذت درک کردن چیزی را چشیده ایم؛ لذتی که در تک تک سلول های مغزمان جاری می شود و تمام وجودمان را فرا می گیرد. با درک کردن و فهمیدن، احساس قدرت می کنیم. احاطه ذهنمان را بر موضوعی احساس می کنیم و پی مبریم که انسان ها از چه جهت به راستی متمایز اند. گاهی ممکن است چیزی را نفهمیم؛ آری زیاد پیش می آید. گاهی هم می پنداریم چیزی را فهمیده ایم و به آسانی از کنارش رد می شویم. اما گاهی مصرانه باقی می مانیم و کم نمی آوریم؛ آنقدر پافشاری می کنیم تا به واقعیت دست یابیم. اما چه زمان است که چیزی را می فهمیم؟ اصلا فهمیدن به چه معناست؟
بحث را از فهمیدن یک جمله ساده و مستقل شروع کنیم؛ اینکه چه زمان می توانیم بگوییم جمله ای (گزاره ای) را فهمیده ایم. گزاره ها، چه آن هایی که در ریاضیات، منطق، فلسفه و به کلی در علوم انتزاعی به کار می روند؛ و چه آن هایی که در زمینه علوم تجربی بکار می روند، اطلاعاتی را به ما می دهند. ممکن است این اطلاعات در جمله بندی سنگین و پوشیده از آرایه های ادبی باشد، یا کاملا صریح باشد. هر چه به سمت ادبیات می رویم، این جملات با آرایه های ادبی همراه می شوند و فهمیدن آن ها ممکن است مشکل تر شود.

ما در ذهن خود از هر واژه ای یک تصویری داریم. واژه ی درخت را در نظر بگیرید؛ احتمالا به محض خواندن این واژه یک تنه ی چوبی و چندین شاخه ی پوشیده از برگ های سبز در نظرتان مجسم شده است. حتی ممکن است یک جنگلی با تعداد زیادی «درخت» در ذهنتان شکل گرفته شده باشد. خاستگاه این تصاویرِ پیوند خورده با واژگان به کودکیمان و زمانیکه زبان را یاد می گرفتیم باز می گردد. حال هنگامیکه گزاره ای را می شنوید یا می خوانید، ذهنتان کلمات این گزاره را به تصاویر مربوطه پیوند می دهد و یک تصویر کلی از گزاره در ذهنتان شکل می گیرد. هنگامیکه می شنوید «خرس های قطبی در فصل زمستان به خواب طولانی زمستانی می روند.»، احتمالا هم اکنون تصویر یک خرس قطبی در سرزمین های یخ زده و برفی قطبی که در خواب عمیقی فرو رفته است در ذهنتان است. گاهی ممکن است برخی واژگان نه همزمان با یادگیری زبان، بلکه از طریق تجربه در ذهنتان تصویر سازی شده باشد، مانند واژه «موجودات فضایی» که ابدا آن را هیچ جا مشاهده نکرده اید! تصویری که از این موجود در ذهن دارید – که غالبا موجودی سبز رنگ و احتمالا با شاخک است – احتمالا از طریق فیلم، کتاب و مجلات علمی تخیلی به ذهنتان منتقل شده است.

بدین ترتیب ذهن ما می تواند با تصویر سازی یک جمله، معنای آن را هضم کند و آن را بفهمد. دقت کنید که منظور ما از «تصویر» در بحث بالا، عام و کلی است. در همه جا ممکن است تفکر صرف به کمک تنها «تصاویر»، امکان پذیر نباشد. در برخی شاخه های فلسفی باید در قالب کلمات تفکر کنیم؛ در برخی شاخه های ریاضیات، مانند نظریه اعداد، تنها می توانیم در کالبد اعداد فکر کنیم. فهم قضایای ذهنی و گزاره های ریاضیاتی با فهمیدن معنای تک تک اجزای آن گزاره و مربوط ساختن این اجزا به هم است. اجزای گزاره های ریاضیاتی نیز می توانند جزو تعریف ها باشند، می توانند جزو اصول بدیهی باشند و یا حتی از دیگر قضایا استخراج شده باشند. حتی در فیزیک نظری، برای مثال ابعاد بالا تر از ۳ بعد فضایی را نمی توان به کمک تصاویر درک کرد (چرا که اصلا تصویری از ابعاد بالاتر از ۳ بعد فضایی در اندوخته ذهنیمان نداریم). اتفاقا روشی را که در بحث بعدی ارائه خواهیم داد، می توان برای فکر کردن به ابعاد بالاتر و فهمیدن ویژگی های آنها به کار رود.

ادامه مطلب...
۲۷ دی ۹۵ ، ۱۵:۴۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

البته راحت نبود کشیدنش با چشم هایی که تار میدیدن برگه رو.

تو برگه ی امتحان به جای جواب سوال ها مسیر یک راهپیمایی شش ساعته رو کشیدم.


۲۶ دی ۹۵ ، ۱۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

انگار که از دنیای خواب ها برگشته باشد.

تا به حال دختری که روی دست هایش گل روییده باشد دیده اید؟


۲۳ دی ۹۵ ، ۲۳:۱۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

من کی بزرگ میشم پس؟

با همون لباس آبی رنگ و موهای سفید یک دست و لبخند همیشگیت که تو عکسای جشن تولد"ح"هستی ،ایستاده بودی تو آشپزخونه.نگاه کردم به بقیه و نتونستم حرف بزنم.لال شده بودم و با خودم فکر میکردم تا الان کجا بودی؟بعد این همه وقت چطوری برگشتی و چی شد که برگشتی؟ اومدم نزدیکت.واقعی بودی.خیلی واقعی اونقدر که بغلم کردی و بهم لبخند زدی و من همچنان تو شوک بودم و غرق در شادی.

شاید تو ناخودآگاهم هنوز برگشتت رو انتظار میکشم ...

گم شدنت تو زندگی و برگشتت.

چی اشتباه بود؟



۲۲ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰